یک مرد آبی

یک مرد آبی

می نویسم تا بدانم که بودم. چه اشتباهاتی داشته ام. چه تفکراتی در گذشته داشتم .نوشتن برای من مانند یک میراث است. به همین میراث کوچک خود افتخار میکنم. میدانم نوشته هایم الزاما صحیح نیست و آنچنان هم بازدیدکننده ندارد اما میدانم این نوشته ها، خود واقعی من است. اگر روزی از نوشتن منصرف شوم آن روز از خود واقعی مرد آبی دور و دورتر شده ام.

۲ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

کمی هم خود تعریفی بد نیست...

bk

وقتی تو هم سن و سالهای خودم نگاه می کنم ، خیلی بدون ادعا میتونم بگم شخصیت قوی تری نسبت به بقیه دارم. بیش از حد شوخ و خنده رو هستم. طوری که گاهی وقتا با این همه مشکلات و دغدغه هایی که اکثرا خودم مقصرش نبودم باز هم سرحال و قبراقم. تنهایی پر و پیمونی هم دارم. خیلی کم اتفاق میوفته که یکی دیگه بتونه حال به ندرت بدم رو خوب کنه. اکثرا خودم و خودم ولی ...

شاید هر چند وقت یکبار، شاید هر شش ماه یا یک سال نیاز پیدا میکنم که کمی فقط کمی از دغدغه های ذهنیم یا مشکلاتم را با کسی بیان کنم تا کمی همراهی یکی دیگه رو هم با خودم تجربه کنم ولی وقتی اون شخص برمیگرده و بجای گوش بودن بیشتر زبان میشه و بجای آرامش دادن بیشتر انگشت اشاره خودش رو سمتت می گیره متوجه میشی که تو این رینگ زندگی فقط خودتی و خودت. اینجاست که یاد ضرب المثل کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من می افتی !!!

 

اینو میدونم که من آدم قوی ای هستم فقط گاهی اوقات دوست دارم یکی دست رو شونه ام بذاره و بگه همه چی درست میشه . همین...


از 2 رویی ها

doro

بنظرم دورویی همچنان با اختلاف در صدر حال بهم زن ترین رفتارهایی هست که میتونه اتفاق بیفته.

از زمانی که وارد فاز جوونی شدم و بایستی به واسطه بزرگتر شدنم با آدم های جدیدی برخورد می داشتم (خوابگاه دانشجویی، سربازی، محل کار، ازدواج و ...)یادمه با هر جور آدمی میگشتم. ی وقتایی هم دوستایی که بیشتر باهام هم فکر بودن بهم میگفتن که چطوری میتونی با این افکاری که داری با فلانی هم بگردی. چطوری میتونی با اونیکه  فلان اخلاق گند و ناپسند رو داره تحمل کنی. نمیدونم دقیقا  درست بود یا اشتباه ولی یجورایی احساس میکردم چون رفتارهای اونا آزار و آسیبی به من نمیرسونه باهاشون تعامل دوستانه داشتم نه "تحمل". پیش خودم اون اخلاق ناپسندشون رو به عنوان نقطه ضعفشون در نظر میگرفتم و بعدش در عالم دوستی بهشون تذکر میدادم.

برای مثال تو سربازی 10 تا رفیق فابریک داشتم که 5تا از اونها تقریبا مثل خودم بودن. بقیه تو یک سری از اخلاقا رد داده بودن. یکی سکس پرست بود!! (فرق میکنه با متجاوز بودن)  یکی عاشق گراس و عرق و ورق و اینچیزا بود (چند باری هم شیشه کشیده بود) یکی یک آدم خسیس و خشک مقدس بود و ...

ی جورایی برگردم به دوران سربازی دوباره همون رفیقا رو انتخاب میکنم. چون احساس میکنم ذاتشون خالص بود. خیلی رو رفتار میکردن. من باهاشون حال میکردم! و همشون هم بهم میگفتن اگه روزی فلان اخلاق بدشون رو بگیرم، منو میکوشن.

همه اون روزا گذشت و گذشت تا اینکه امروز تو روزایی که نزدیک به 30 ساله هستم بدترین و بی ارزشترین آدم های دنیا رو دوروها میدونم. اونایی که نقاب دارن. اونایی که از پشت خنجر میزنن. اونایی که عهد شکنن اونایی که ناپاکن. از اونا باید فرار کرد. اصلا یک موی گندیده اون رفیقام صد برابر باارزش تر از این آدم های بی ارزشه...