یک مرد آبی

یک مرد آبی

می نویسم تا بدانم که بودم. چه اشتباهاتی داشته ام. چه تفکراتی در گذشته داشتم .نوشتن برای من مانند یک میراث است. به همین میراث کوچک خود افتخار میکنم. میدانم نوشته هایم الزاما صحیح نیست و آنچنان هم بازدیدکننده ندارد اما میدانم این نوشته ها، خود واقعی من است. اگر روزی از نوشتن منصرف شوم آن روز از خود واقعی مرد آبی دور و دورتر شده ام.

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

برزخ بین احمق بودن یا ناجی بودن



گاهی وقتا ذهنم خیلی مشغول میشه. به اینکه حد مراقبت ما از اطرافیانی که خیلی دوستشون داریم(خانواده) چقدر بایستی باشه. وقتی میدونی و مطمئنی که یکیشون راه رو داره اشتباه میره چیکار میشه کرد.

یکی از خلقیات من اینه که بدجوری به خانواده اعتقاد دارم و اگه مشکلی براشون پیش بیاد تمام تلاشم رو میکنم که حلش کنم و ی بدی که دارم به اینکه در عین حال به فکر پیشرفتشون هم هستم!! که معمولا در این راه آسیب میبینم.

متأسفانه بعضی وقتا حقیقت جمله بالا بدجوری تو زندگیم نمود پیدا می کنه ولی با اینحال اصلا قصد عقب نشینی ندارم و همچنان اولویت اول زندگی من خانواده و پیشرفت اوناست.

بدبختیش اینه که وقتی به الگوهام توجه میکنم اکثر اونا قید ازدواج و خانواده رو زدن (نه همه!) و ی جورایی تمام تمرکزشون روی خودشونه. یعنی دیگه مسائلی مثل خانواده، همسر و بچه ... وجود نداره و در قید و بند این چیزا نیستن.

با اینهال زندگی ادامه داره و من آرامشی که از خانوادم بدست میارم قابل معامله نیست. حداقل فعلاً...!!!

ابتدای بی شعوری

یکی از معیارهایی که میشه شعور ما آدما رو باهاش اندازه گیری کرد نحوه برخورد با حیواناتی هست که حق حیات در کنار ما رو دارند.

یادمه از بچگی حیوان دوستی از طرف خانواده علی الخصوص مادرم در مغز ما چپونده شده بود..! طوری که من حتی قدرت کشتن ی سوسک رو هم ندارم حتی از اون فاضلابیهاش..!! و تمام موجودات زنده مزاحم بایستی بصورت زنده به دامان طبیعت بر می گشتن.

این دلسوزی مادرم که به ما هم سرایت کرده بود ، به حدی رسیده که گربه ها در آسایش کامل و کاملا شیک و مجلسی در حیاط پشتی خونمون زندگی کنن و از اونجایی که زاد و بلدشون در حد لالیگابود..!! تقریبا گربه از خونه ما به سطح منطقه صادر می شد.

از بچگی هم یادمه انواع حیوونات از مرغ و خروس بگیر تا کبوتر و جغد!! رو تو حیاط خونه نگهداری می کردیم و همشون رو هم بعد از مردنشون با چشمای گریون تو حیاط خونه دفن کردم.

حالا بعد از اون سالها خلاصه مطلب اینکه آقایون و خانم هایی که بدلیل ترس از ی حیوون به خودتون اجازه میدید بهشون آسیب بزنید، این مشکل خود شماست. خودتون رو اصلاح کنید و گرنه در هر سن، جایگاه اجتماعی و ... که باشین در ابتدای راه بی شعوری قرار دارین...!!!

دوست دوران سخت

کم پیش میاد اینقدر یکی رو شبیه خودم ببینم. محمد و میگم. آخر این هفته مراسم ازدواجش هست. تنها دوستی که عقایدش بهم نزدیکه و کمی قابل تحمل!!! دوستی که از ناراحتیش ناراحت و از ازدواجش بیشتر از خودش خوشحالم. ای کاش بیشتر کسایی مثل تو تو زندگیم بودن. ولی متاسفانه یا خوشبختانه ی دونه ای و رقیب نداری.

معمولا دوستی ها توی شرایط خوب و نرمال بوجود میاد ولی منو محمد تو اولین روزای زمستون سال 89 اونم تو سرمای استخون سوز عجب شیر آشنا شدیم. به این نتیجه رسیدم که دوستی های بوجود اومده  تو شرایط سخت مطمئنا بیشتر پابرجاست.تمام خاطرات خدمت و ساقه طلایی خوردنای تبریز به کنار بعدش سختی های بیکاری و بعدم سختی های ازدواج و همه و همه. امروز اما منتظر ازدواجتم. از مشکلاتتم خبر دارم اما حالا دیگه منوتو مثل گرگ بارون دیده شدیم. حالا دیگه بریم به سمت زندگی جدید و سختی جدید. آرزوی آرامش ، رضایت و موفقیت برای خودت و همسرت (تیک ا پیکچر !!!)