یک مرد آبی

یک مرد آبی

می نویسم تا بدانم که بودم. چه اشتباهاتی داشته ام. چه تفکراتی در گذشته داشتم .نوشتن برای من مانند یک میراث است. به همین میراث کوچک خود افتخار میکنم. میدانم نوشته هایم الزاما صحیح نیست و آنچنان هم بازدیدکننده ندارد اما میدانم این نوشته ها، خود واقعی من است. اگر روزی از نوشتن منصرف شوم آن روز از خود واقعی مرد آبی دور و دورتر شده ام.

فرشته ای بنام خواهر

دقیقاً 10 سال قبل همین روزا بود که به خدمت سربازی رفتم. پادگان عجب شیر تبریز . اون روز صبح ساعت 6 صبح فکر نمیکردم قراره مستقیم بریم پادگان. واسه همین از خانواده خداحافظی نکردم. بعدشم شرایط داغون پادگان باعث شد تا 20 روز نتونم باهاشون تماس بگیرم.  اینم از نامه خواهر عزیزم تو روزهایی که مهدیسای 9 ماهه رو داشت. حالا بعد از 10 سال من ی پسر کوچولی نازنین بنام رسا دارم که 9 ماهشه.

هیچوقت نمی تونم تصور اینم داشته باشم که خواهر نداشتم

همیشه از بچگی بهش وابسته بودم. وابستگی هایی که حتی فکرشم نمیشه کرد!!

از اون شبهایی که از ترس تو بچگی نصفه شبا بیدارش میکردم تا منو تا دستشویی مشایعت کنه ! (بعضی شبا دو بار) تا شب قبل خواستگاریم که نقش بازی میکرد تا بتونم صحبتهای شب خواستگاری رو تمرین کنمsurprise و هزاران خاطره دیگه...

خلاصه بگم عشقی آبجی 

این شبها حامی باشیم

میگن شب قدر شب بخشش هم هست

توی تنهایی شبانه خودم فقط یک لحظه دقیقا یک لحظه خواستم به بخشش فکر کنم ولی بی نتیجه بود

اینگار خود خدا پشت هم توی گوشم بهم میگفت : احمق ...!!! تو به من قول دادی

راست میگفت. تو شب های قدر پارسال بهش قول دادم. قول دادم زمانی به بخشش فکر کنم که ده تا چیز رو درست کرده باشم.

تو این یک سال به نصف قولم عمل کردم. نصف دیگه شاید چند سال طول بکشه. نه چند سال ذلت بار، بلکه قراره با کمک خودش با افتخار طی بشه.

بخشش نیازمند مرور گذشته هست. گذشته برای من مثل یک قوطی هست که دربش رو محکم بستم. فعلا تمام تمرکزم به حال و آینده هست. میخوام از آجر آجر این دیواری که شروع  به ساختنش کردیم، لذت ببرم.... 

شاید سالها بعد... 

شاید سالهای بعد خواستم با وجدانی آسوده تر درب این قوطی رو باز کنم و به گذشته فکر کنم.

خدایا به امید تو

خدایا 

آرامشبخش ترین لحظات زندگی رو به کسانی بده که خط شروع مسابقه زندگی رو خیلی عقب تر از دیگران شروع کردن.

اونایی که تو خانواده بدی بزرگ شدن و الان باید خودشون رو واسه تنها طی کردن مسیر آماده کنن

اونایی که زندگیشون با بیماری شروع شده و تا آخر عمر بایستی بجنگن

اونایی که حامی و حمایتگر ندارن

اونایی که با اراده و ایمان قوی، خودشون رو از جهنم گذشته بیرون آوردن و زندگی شرافتمندانه ای رو شروع کردن.


و ...




یک عدد دیوانه فوتبال

ای کسانی که خواب هستین یا محل کار یا هرچی ...

بلند شید. زندگی دقیقا همین لحظه تو شبکه ورزش و برنامه فوتبال ۱۲۰ در جریانه.

درسته فوتبال پرسپولسیس و استقلال تو هفته قبل اینقدر حال بهم زن بود که دقیقا ما رو به یاد حرف آدم هایی میندازه که میگن :  خوب که چی. فوتبال چیه . ی توپ هست ۲۴ نفر دنبالش میدون . خوب به همشون ی توپ بدین!!

اما توی بلاد کفر و لیگ قهرمانان دقیقا زندگی درجریانه و فلسفه فوتبال رو با پوست و گوشتت حس میکنی.

فوتبال یعنی زندگی و عشق

یعنی نوشته روی پیراهن محمد صلاح . یعنی هرگز تسلیم نشو

یعنی به خودت باور و امید  داشته باشه

یعنی سیاه و سفید ، بی دین و دیدار و ... در کنار هم با صلح و آرامش دارن زندگی میکنن و واسه ما آدرنالین تولید میکنن !!

این روزها عادل نیست ولی جمله ماندگارش هر بار تو ذهنم تکرار میشه که گفته : واقعا چیه این فوتبال

ای روزه دارها باور کنید الان فوتبال ۱۲۰ ببینید مطمئنا براتون چند برابر ثواب مینویسن!!!

پی نوشت : دیشب تا الان با استرس اینکه  شاید ی وقت خواب بمونم  و صبح فوتبال ۱۲۰ گذروندم. فکر کنید دیوانگی در این حد. 





این روزها من رضا بهرام گوش میدم

چقدر آهنگ (گل عشق) رضا بهرام به فازم میخوره.
این آهنگ ی جورایی واسم مثل دوپینگه
با این آهنگ حتی ماه رمضانم داره سریعتر میگذره!!
دمت گرم آبجی واسه معرفی آهنگ.
حسش اومد الان دارم واسه همسر جانم با این آهنگ کلیپ میسازم.

مجسمه ای که قراره انسان شه

دوران بچگی من اکثرا با دوستی منو پسر عموم گذشت. از ی روزی اون راهش عوض شد و وارد دنیای رفیق بازی و در نهایت اعتیاد و  فروش مواد شد..!!

خیلی وقت بود دیگه بیخیالش بودم. البته نه از لحاظ احساسی. همیشه منتظر برگشتش بودم. اینکه یک روزی خودشو پیدا کنه.

تقریبا 10 سالی میشه تو این فازا رفته. چند روز پیش نصفه شب یهویی با اون قیافه غیر موجهش پرید جلوی ماشینم. مثل همیشه دهنش بوی الکل میداد و طبق معمول مقصر حال بد این چند سالش رو همه آدم های دور و برش میدونست غیر از خودش...!

خودم دیگه خسته شده بودم از این چرت و پرتایی که داره ده سال تحویلمون میده واسه همین برای اولین بار اونجوری که باید 10 سال پیش بودم به شدیدترین شکل ممکن مثل یک پتک رو سرش خراب شدم و نتیجه حرفم این بود که باید قبول کنه که مقصر خودش بوده تا برگرده به زندگی.

بدترین چیز این هست که آدم تو زندگی کثافتش فقط دست و پا بزنه و ادامه بده و اراده واقعی واسه تغییر رو نداشته باشه (فقط هراز چندگاهی لوس بازی تغییر داشته باشه)

بنظرم آدم هایی که تو بدترین و پست ترین شرایط زندگیشون هستن امکان دیده شدن بیشتری دارن

مثلا کسی که چندین سال معتاده و بعد تازه برمیگرده به زندگی نرمال، دیدنی تره تا کسی که از ابتدا نرمال بوده...!! (جالب تر این هست که خوراک ماه عسلم میشه)

مثلا کسی که چندین سال توی بی پولی و فقر هست و بعد با تلاشش پولدار میشه اونه که میشه معنای یک آدم موفق از نظر مالی نه کسی که از باباش بهش ارث رسیده و پولدار ذاتی بوده...

مثلا کسی که چندین سال توی روابط ناسالم بوده و بعدش اشتباهاتش رو جبران کرده و یک ازدواج موفق و خانواده و رابطه سالم رو می سازه قابل احترام تره...

و ....

در نهایت میخوام بگم آدم هایی که تو سال جدید فقط تقویم زندگی شون عوض نشده و قراره خودشون رو هم برگردونن به زندگی، به مراتب راه هموارتری دارند.

آخرین جمله من به پسرعموم این بود که روحت رو سالم کن و اعتیاد رو ترک کن، اونوقت برگردوندن سلامت جسمانیت، جایگاه اجتماعی، درآمد، ازدواج و .... با من...!!!

پی نوشت 1 : سال 97 رو دوست نداشتم و هرگز از اون سالهایی نمیشه که دلم براش تنگ شه ولی با امید و خوشبینی قدم گذاشتم تو سال جدید.

پی نوشت2: بعد از رانندگی با ماشین سنگین و شرکت تو رالی!، یک آرزوی آکادمیک هم به آرزوهام اضافه شد . این که به کسایی که چه دوستشون دارم و چه دوستشون ندارم در صورتی که میخوان (بدون لوس بازی) زندگیشون رو از نو بسازی، کمک کنم. حس خیلی شیرینی داره مددکاری، چه شغل دوم خوبی میتونه باشه...

پی نوشت 3 : سیمرغ بلورین بهترین تصمیم و تغییر سال جدید تعلق میگیرد به لیدی مجسمه متحرک که امیدوارم تو سال 98 تبدیل شه به انسان متفکر


 

به بهانه 8 مارسو  روز جهانی زن و همچنین صحبت های دکترشیری تصمیم گرفتم مطلب پایین رو بنویسم تا هراز چندگاهی برای مرور کردن ثبت بشه.

 

 

باید اعتراف کنم که من بیشتر به زنان موفق کشورم و دنیا علاقه دارم تا مردان!! اونم به خاطر اینکه در شرایط نامساوی و سخت تر اونا تونستن به موفقیت و احترام دست پیدا کنن و این تلاش و اراده ای به مراتب بالاتر از مردان رو می طلبه (مصداق تصویر زیر). به خاطر همین بعضی از دوستان بهم تیکه میندازن که چرا بیشتر فالو های اینستات خانم ها هستن!!!(اینم دلیلش)

 

 

zan

البته این سخت بودن شرایط نسبت به مردان که توی ایران هم به مراتب بیشتر از مردهاست میتونه اتفاقات بیشتر و به مراتب بدتری رو هم براشون رقم بزنه. بدون تعارف باید گفت که توی ایران و کشورم در صورت نداشتن آموزش و بدتر از اون نداشتن خانواده خوب و حامی میتونه این مخاطرت رو برای یک زن سخت و سخت تر کنه.

 

 

 نمیخوام بدبین باشم و فقط از اتفاق های بد جامعه حرف بزنم ولی واقعیت انکار نشدیه و هر کس به بهانه روز جهانی زن باید اقدام به گفتن اینها کنه تا آموزش جاش رو به تابوها بدن

 

 

من فقط چیزهایی رو میگم که یاد گرفتم و ادعایی در این زمینه ندارم

 

 

اول : اگر درگیر رابطه احساسی، عاطفی و یا ممنوعه هستید تنها چیزی که میتونه واقعیت ها جلوی چشم شما نمایان تر کنه،فقط 12 دقیقه! سخنرانی دکتر شیری در این مورد. من درباره درست یا غلط بودن این روابط نمیخوام چیزی بگم فقط میدونم که بعد از شنیدن این 12 دقیقه چیزی که اتفاق میافته انتخاب واقعی. شاید این 12 دقیقه رو میشه تو 10 تا کتاب و 1200 دقیقه با جزئیات بیان کرد ولی بنظرم برای کسی که می فهمه همین چند دقیقه کافیه.

 

 

 

 

 

دوم : اگر مورد خشونت و تجاوز جنسی قرار گرفتید

 

مطمئنا من هیچوقت نمیتونم از درد و رنجی که یک زن بعد از تجاوز بهش رو تحمل کرده درک کنم ولی چند وقت پیش یک سخنرانی در ted  رو گوش کردم با سخنرانی خانم توردیس الوا که بسیار میتونه الهام بخش باشه برای کسانی که مورد خشونت های جنسی قرار گرفتن. ایشون الان 2 تا بچه داره و یک رابطه کاملا سالم و بدون دغدغه. شاید  اگه حال داشتین کاملش رو گوش کنید ولی اینجا فقط 2 دقیقه رو میذارم

 

 


 

پی نوشت : بیان این مطالب فقط و فقط برای آموزشه. فقط آموزش. همون جوری که خودم از نصیحت بدم میومد مطمئنا قصد نصیحت ندارم. فقط بنظرم بایستی به بهانه روز جهانی زن، جدای تبریک و هدیه و ...  ارزش و لیاقت واقعی یک زن رو بهش هدیه داد.

مارهای ناامیدی

marpele


چقدر دنیا شبیه بازی مارپله شده.

تلاش پشت تلاش تا اینکه مسیر طولانی و سخت زندگی رو پله پله طی میکنی. بعد کم کم مارهای زندگیت خودشون رو نشون میدن. مارهایی که همیشه تو یک نقطه از زندگی درحال درجا زدن و نیش زدن هستن تا نزارن منو و تو به آرزوها و امیدهامون برسیم. تو این مسیر البته که انتخاب های ماست که تأثیرگذاره ولی شانس هم نیازه ! توی مارپله شانس میتونه شماره تاس باشه ولی تو زندگی واقعی میتونه خانواده بهتر باشه. دوستای دلسوز تر باشه و ...

یادمه وقتی تو بچگی وسط بازی از یک مار نیش میخوردم چقدر ناراحت و ناامید میشدم مخصوصا اگه از اون مارهای خوش خط وخال بود و منو میبرد اولین خونه بازی! و سقوط آزاد

 بنظرم امکان نداره کسی تا حالا نیش نخورده باشه. همه خوردن. ولی این وسط دو تا انتخاب وجود داره

اولی اینکه با اراده و تلاش بیشتر دوباره بازی زندگی رو از نو شروع کنی و مواظب انتخاب هات باشی  و بدون هیچ نق زدن امیدت فقط خودت باشی و شانس هایی که گفتم.

دومی اینکه وقتی سقوط کردی تو هم بشی مثل اون ماری که به دیگران زخم میزنه و زندگیش میگذره

پی نوشت : فرق بین مار بودن و یار بودن فقط یک حرف هست. امیدوارم بتونم اولا خودم این مسیر سخت رو طی کنم و بعدش بتونم برای دیگران یار باشم . بتونم شانس های زندگی دیگران باشم. بتونم همون نردبون بلند بازی باشم که دیگران رو پرتاپ کنم به سمت آرامش...


کمی هم خود تعریفی بد نیست...

bk

وقتی تو هم سن و سالهای خودم نگاه می کنم ، خیلی بدون ادعا میتونم بگم شخصیت قوی تری نسبت به بقیه دارم. بیش از حد شوخ و خنده رو هستم. طوری که گاهی وقتا با این همه مشکلات و دغدغه هایی که اکثرا خودم مقصرش نبودم باز هم سرحال و قبراقم. تنهایی پر و پیمونی هم دارم. خیلی کم اتفاق میوفته که یکی دیگه بتونه حال به ندرت بدم رو خوب کنه. اکثرا خودم و خودم ولی ...

شاید هر چند وقت یکبار، شاید هر شش ماه یا یک سال نیاز پیدا میکنم که کمی فقط کمی از دغدغه های ذهنیم یا مشکلاتم را با کسی بیان کنم تا کمی همراهی یکی دیگه رو هم با خودم تجربه کنم ولی وقتی اون شخص برمیگرده و بجای گوش بودن بیشتر زبان میشه و بجای آرامش دادن بیشتر انگشت اشاره خودش رو سمتت می گیره متوجه میشی که تو این رینگ زندگی فقط خودتی و خودت. اینجاست که یاد ضرب المثل کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من می افتی !!!

 

اینو میدونم که من آدم قوی ای هستم فقط گاهی اوقات دوست دارم یکی دست رو شونه ام بذاره و بگه همه چی درست میشه . همین...


از 2 رویی ها

doro

بنظرم دورویی همچنان با اختلاف در صدر حال بهم زن ترین رفتارهایی هست که میتونه اتفاق بیفته.

از زمانی که وارد فاز جوونی شدم و بایستی به واسطه بزرگتر شدنم با آدم های جدیدی برخورد می داشتم (خوابگاه دانشجویی، سربازی، محل کار، ازدواج و ...)یادمه با هر جور آدمی میگشتم. ی وقتایی هم دوستایی که بیشتر باهام هم فکر بودن بهم میگفتن که چطوری میتونی با این افکاری که داری با فلانی هم بگردی. چطوری میتونی با اونیکه  فلان اخلاق گند و ناپسند رو داره تحمل کنی. نمیدونم دقیقا  درست بود یا اشتباه ولی یجورایی احساس میکردم چون رفتارهای اونا آزار و آسیبی به من نمیرسونه باهاشون تعامل دوستانه داشتم نه "تحمل". پیش خودم اون اخلاق ناپسندشون رو به عنوان نقطه ضعفشون در نظر میگرفتم و بعدش در عالم دوستی بهشون تذکر میدادم.

برای مثال تو سربازی 10 تا رفیق فابریک داشتم که 5تا از اونها تقریبا مثل خودم بودن. بقیه تو یک سری از اخلاقا رد داده بودن. یکی سکس پرست بود!! (فرق میکنه با متجاوز بودن)  یکی عاشق گراس و عرق و ورق و اینچیزا بود (چند باری هم شیشه کشیده بود) یکی یک آدم خسیس و خشک مقدس بود و ...

ی جورایی برگردم به دوران سربازی دوباره همون رفیقا رو انتخاب میکنم. چون احساس میکنم ذاتشون خالص بود. خیلی رو رفتار میکردن. من باهاشون حال میکردم! و همشون هم بهم میگفتن اگه روزی فلان اخلاق بدشون رو بگیرم، منو میکوشن.

همه اون روزا گذشت و گذشت تا اینکه امروز تو روزایی که نزدیک به 30 ساله هستم بدترین و بی ارزشترین آدم های دنیا رو دوروها میدونم. اونایی که نقاب دارن. اونایی که از پشت خنجر میزنن. اونایی که عهد شکنن اونایی که ناپاکن. از اونا باید فرار کرد. اصلا یک موی گندیده اون رفیقام صد برابر باارزش تر از این آدم های بی ارزشه...


یکی فامیل و دیگری فامیل تر...!

2ta

قضیه ای بود که خیلی وقته می خواستم مطلبی بنویسم تا قبل از پایان تاریخ انقضاش ی مطلبی اینجا باشه.

اینجوری شروع کنم که ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادن من خیلی شیک و مجلسی شدم سرویس مدرسه! سرویس مدرسه ی دو تا دختر فامیل که یکیشون خیلی بهم نزدیکتره! البته این سرویس نه بصورت دائم و جهت درآمدزایی بلکه فقط به این دلیل بود که مسیر و تایم رفت و برگشتمون به هم میخورد. 

براتون بگم که جو ماشین بعد از حضور اونا اول صبحی گاهی وقتا کاملاً امنیتی و گاهی شاد و بزن و بکوبه! به این جهت امنیتی که اغلب هر صبح فازاشون بالا و پایین میشه و من باید فازم رو با اونا هماهنگ کنم! ی وقتایی هم اول صبحی ناشتا صورت نشسته اینگاری عروسیشونه که صدای آهنگو اینقدر بالا میبرن!

مسیری هم که باید برسونمشون یک کیلومتری بیشتر نیست! (فکر کن چقدر تنبلن) ولی تقریبا دور شهر دور میزنیم تا برسیم به مدرسه! دلیل هم تا اونجایی که من این موجودات ناشناخته! رو شناختم، فقط یک مورده: چون دوست دارن. یجورایی اینجوری بیشتر بهشون حال میده! (این دوست دارم ها اکثرا از نظر ما مردا منطقی نیست ولی من بعد از ازدواج معنی این واژه رو به مراتب بیشتر درک کردم! )

در روزهایی که امتحان دارن هم وقتی ازشون میپرسم درس خوندین؟ با یک اعتماد بنفس حرص آوری میگن نه . بعدش من منتظر میشم تا برگشت حالشون گرفته باشه تا کمی کیف و حال کنم! ولی با کمال تعجب کبکشون خروس میخونه چون تقلب کردن! و معلما نمیتونن جلوی تقلب اینا که گاهی وقتا روشهایی دارن که به عقل جن هم نمیرسه رو بگیرن!

 خلاصه چند ماهی هست که صبحهای من با دیوونه بازی های دخترونه گره خورده. ی جورای قشنگ و باهاله. تجربه خوبیه برام!

همیشه تو دلم کلی آرزوهای قشنگ براشون میکنم. دوست دارم ی روزی چند سال دیگه وقتی خوشبختن و از زندگیشون راضین منو و عالی! تلپ بشیم خونشون و کلی از این خاطرات قشنگ بگیم.

 پی نوشت 1 : میتونم اینجوری خودم رو قانع کنم که دستمزد من میشه اون مسخره بازی ها و دیونه بازی های دخترونه که در میارین تا روحیهم شاد شه! . پس بی حساب شدیم دخترای متقلب!

پی نوشت 2 : باید اعتراف کنم اون دختری که فامیل تره و بهم نزدیک تره ! روحیات منو بیشتر میشناسه و همین باعث شده بیشتر حالمو میگیره و برعکسش منم تا دلتون بخواد از خجالتش در میام! منظور از نزدیک تر اینکه گاهی وقتا منو اون ساعت ها با هم دردودل کردیم، گاهی از ته دل خندیدیم، گاهی به معنای واقعی سکوت کردیم، گاهی به هم توهین کردیم،  گاهی از هم خجالت کشیدیم و شرمنده شدیم، گاهی گلایه کردیم، گاهی قضاوت شدیم و...  نتیجه تمام این گاهی ها این شد که هوای همو بیشتر داشته باشیم، بیشتر خودمون رو دوست داشته باشیم تا به آینده امیدوار  و با افتخار به گذشته و تصمیماتمون نگاه کنیم.

 پی نوشت 3 : نمیدونم چرا ولی گاهی وقتا جدی جدی دوست دارم کلشون رو بکنم..!!