یک مرد آبی

یک مرد آبی

می نویسم تا بدانم که بودم. چه اشتباهاتی داشته ام. چه تفکراتی در گذشته داشتم .نوشتن برای من مانند یک میراث است. به همین میراث کوچک خود افتخار میکنم. میدانم نوشته هایم الزاما صحیح نیست و آنچنان هم بازدیدکننده ندارد اما میدانم این نوشته ها، خود واقعی من است. اگر روزی از نوشتن منصرف شوم آن روز از خود واقعی مرد آبی دور و دورتر شده ام.

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

میراث کوچک من

از چند سال قبل تصمیم به نوشتن داشتم و در مخیله خودم اطمینان داشتم که کار خیلی  آسان و راحتی برای من خواهد بود. اما امروز بعد از شروع چند ماه از نوشتن متوجه شدم بیش از پیش کار سخت و سنگینی است. شاید حرف زدن کار بسیار آسانی باشد. تعهد خاصی روی حرف زدن نیست. امروز می توانی حرف خاصی را بیان کنی و فردا از زیر آن شانه خالی کنی. درون حرف زدن اصالت وجود ندارد. تغییر خودت را احساس نمی کنی. شاید دلیل اصلی نوشتن من هم همین باشد. می نویسم تا بدانم که بودم. چه اشتباهاتی داشته ام. بدانم چه تفکراتی در گذشته داشتم نوشتن برای من مانند یک میراث است. به همین میراث چند ماهه خود افتخار میکنم. میدانم نوشته هایم الزاما صحیح نیست ولی میدانم این نوشته ها، خود واقعی من است. با اینکه میدانم این وبلاگ بازدید کننده انگشت شماری دارد اما همچنان دوست دارم که بنویسم و اگر روزی از نوشتن منصرف شوم آن روز از خود واقعی مرد آبی دور و دورتر شده ام. امیدوارم سال 1397 سال پر نگارشی برایم باشد.

پی نوشت : نمیدانم خوشحال باشم یا ناراحت. این روزها استرس این را دارم که روزها در حال گذر است و هنوز پست جدیدی ننوشته ام. ولی احساس میکنم نوشتن محرک فکر من است.

شب عید - خانواده - پلیس - اصلاحات و ...

دختران

این چند روز اخیر تو این مملکت اینقدر اتفاقات تلخ، شیرین و طنز افتاده که همه در حد همون پست های تسلیت  اینستا و تلگرام بوده. مثل سقوط هواپیما که بعد از چند روز هنوز جسد مسافرا روی قله هست (خدایا اگه قسمت ما این بود که هواپیمای ما سقوط کنه دعا میکنم حداقل توی ی جای سهل العبور باشه اونم توی ی دشت زیبا. اینجوری هم واسه خانواده ها بهتره و هم مسئولین...!)

خبرهای مهمتری هم بوده. مثل برخورد پلیس با دراویش و حرکت های اجتماعی دختران خیابان انقلاب که جای تعمل بیشتری داره.

بگذریم. دیروز طبق برنامه سالانه قبل عید برای خرید تشریف بردیم بازار. البته با خانواده همسرم. بعد از کلی بازار گردی واسه خریدن شلوار وارد ی مغازه شدیم. توی چند دقیقه ای که اونجا معطل بودیم توجهم به یک خونواده جلب شد. پوشش اونا طبق طبقه بندی عامیانه ما، به این شکل بود. پدر: پوشش رسمی هیکلی با جذبه! _ مادر : مانتویی و کاملا باحجاب – دختر حدود 14 ساله: مانتویی امروزی کم حجاب (بکار بردن کلمه کم حجاب برابر با بد بودن نیست. فقط جهت توصیف بوده). کاملاً پیدا بود که دنیای پدر و مادر کاملا با بچشون متفاوت بوده. اصل جر و بحث بین این خونواده این بوده که دختره از این شلوارای پاره و ریش ریش شده دوست داشت(نمیدونم بهش چی میگن)، اما مادره اصرار داشت جالب نیست.در این بین فروشنده هم میگفت زیر پارگیشوشو آستر میزنم دید نداشته باشه...!!! در نهایت تو این قضیه، به تعامل رسیدن ولی دختره می گفت خیاط باید ریش ریش بودن شلوار رو ی کم بیشتر کنه ...

مشاهده این رفتارها خیلی برام رنج آور بود. اینکه تفکرات یک خانواده چقدر می تونن از هم دور باشن.

متأسفانه وضع خانواده های جامعه خوب نیست. وضع مردان خوب نیست. وضع زنان جامعه به مراتب بدتر.

به یاد وصیتنامه دکتر شریعتی افتادم. اونجا که برای پسر و دخترش می نویسد :

"" همه امیدم به احسان است در درجه اول، و به دو دخترم در درجه دوم. و این که این دو را در درجه دوم آوردم، نه به خاطر دختر بودن آنها و اُمل بودن من است. به خاطر آن است که در شرایط کنونی جامعه ما، دختر شانس آدم حسابی شدنش بسیار کم است. که دو راه بیشتر در پیش ندارد و به تعبیر درست دو بیراهه: یکی، همچون کلاغ شوم در خانه ماندن و به قارقار کردن‌های زشت و نفرت بار احمقانه زیستن، که یعنی زن نجیب متدین؛ و یا تمام ارزشهای متعالیش در اسافل اعضایش خلاصه شدن، و عروسکی برای بازی ابله‌ها و یا کالایی برای بازار کسبه مدرن و خلاصه دستگاهی برای مصرف کالاهای سرمایه‌داری فرنگ شدن که یعنی زن روشنفکر متجدّد. و این هر دو یکی است، گرچه دو وجهه متناقض هم. اما وقتی کسی از انسان بودن خارج شود، دیگر چه فرقی دارد که یک جغد باشد یا یک چغوک. یک آفتابه شود یا یک کاغذ مستراح. مستراح شرقی گردد، یا مستراح فرنگی. و آن گاه در برابر این تنها دو بیراه‌هائی که پیش پای دختران است، سرنوشت دخترانی که از پدر محرومند تا چه حد میتواند معجزه‌آسا و زمانه شکن باشد، و کودکی تنها در این تند موج این سیل کثیفی که چنین پر قدرت به سراشیب باتلاق فرو میرود تا کجا میتواند برخلاف جریان شنا کند و مسیری دیگر را برگزیند؟  ""

وضع زنان امروز کشور ما خیلی بهتر از زمان دکتر شریعتی نیست. البته به ظاهر بهتر ولی در باطن...

تعارفات رو کنار بذارم . سیستم امروز کشور ما که داره توسط نظام دینی اسلامی اجرا میشه ، نتونسته توسط مجری های اون درست اجرا بشه(منظورم این نیست که دین بده). بواسطه اون هم، دیگه رغبتی برای پیروانش نمونده.

   نتیجه اون اجرای ضعیف و مصلحتی دین، حال و روز بد امروز کشور ما شده و قابل کتمان نیست. مردهای گرگ ‌صفت و زن‌های گوسفندصفت. مردهایی که بیشتر ذهنشون رو شهوت پر کرده و دیگه جا و مکان و حرمتی باقی نمونده و به هر شکل خودشون رو ارضا می کنن و زن هایی که کاملا در جامعه به شکل یک کالای جنسی دیده میشن و همیشه ی ترسی در وجودشون وجود داره. این ترس هم همیشه برای زنها وجود داشته که بعد از حضور در جامعه مورد تجاوز جنسی، کلامی و نگاهی قرار بگیرن. نتیجه این سیستم غلط باعث شده زنان جامعه ما برچسب درجه دو بودن به پیشونیشون زده شده.

خط قرمز هایی که برای جامعه  ما ترسیم شده به اندازه ای هست که همگی خواسته یا ناخواسته به سمت دورویی در حرکتیم.

شاید در ظاهر این سیستم تونسته بعضی چیزها رو گل و بلبل نشون بده ولی در باطن جامعه پر از عقده ها و لجاجت هاست.

خوشبختانه اینترنت دلیلی شده تا مجریان سیستم کشورمون ، کمی مسئولیت کارهاش رو بیشتر روی دوششون احساس کنن.

تجربه نشون داده بعد از شکل گیری مطالبات مردمی یا بایستی سیستم اصلاح شود یا به اجبار اتفاق می افته ...

پی نوشت یک : نمیدونم اون مسئولی که دستور داده روی پست های مخابراتی شیروانی نصب کنن دقیقا درکشون از این مطالبه اجتماعی چیه. اینا بایستی اجباری تغییر کنن...

پی نوشت دو : این وسط بعضی ها همیشه به فکر تخریبن. مطالبات قانونی رو به اغتشاش میکشونن. اون خانمی که وظیفه خودش میدونه اعتراضش رو به این شکل نشون بده بایستی بعد از تذکر پلیس با آرامش به کارش پایان بده. این به معنی اعتراض مدنی هست. ولی اگه قرار باشه تذکر پلیس بی اهمیت جلوه داده بشه، اونوقت اعتراض مدنی شما معنای اغتشاش پیدا میکنه. (یادمون باشه همه تو بچگی آرزو داشتیم پلیس شیم. پلیس وظیفه اجرا قانون رو داره. اکثر پلیسها هم خواستار اصلاح اکثر قوانین هستن. آخه اونا دارن تاوان کم کاری قسمت های دیگه این سیستم رو میدن )

پی نوشت سه : برگردیم به داستان اون پدرو مادر و بچه ای که داشتن شلوار میگرفتن..!! یک نفر که مثل من شاهد دعوای مادر و دختری سر یک شلوار بود، بعدش بهم گفت اگه من جای اون پدر بودم، دختره رو همونجا چک و لگد می کردم. نمیدونم دقیقا قضاوت های روزانه خودمون رو هم تقصیر همین سیستم سنتی و پوسیده خودمون بذارم یا نه...!