به اندازه 100 متر شرمندگی
- پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ۰۱:۲۴ ب.ظ
- ۱ نظر
سیستم مغزی من هنوزم مثل بچگی مادرم رو بعنوان یک پشتیبان میشناسه. یکی که مثل دوران بچگی وظیفه حمایت از ما رو داره. هنوز متوجه نیستم که حالا مادرم بیشتر از 50 سال عمر کرده و نیازمند توجه بیشتری هست. تا اینکه چند روز پیش ی توجه کوچیک مثل پتک روی سرم فرود اومد ...
آخرین بار یادم نیست کی با مادرم تنها جایی رو پیاده رفته باشیم. فکر کنم بیشتر از 5 سال باشه. تا اینکه چند روز قبل قرار شد برای قرعه کشی یک فروشگاهی تو شهرمون به یک سالن ورزشی بریم که مادرم رو مجبور کردیم واسه تجربه اینجور مسخره بازی ها هم شده !!! ی بار همراهمون بیاد. چون ترافیک بود مجبور شدم ماشین روی کمی دورتر از مکان سالن پارک کنم. طبق معمول سرم رو پایین انداختم و با پاهای بلندم حرکت کردم. وقتی نزدیک درب سالن رسیدم، برگشتم و دیدم مادرم با آرامش خاصی داره با فاصله زیادی میاد. داد زدم و طلبکارانه گفتم چقدر لفتش میدین چقدر شل و ولین. مادرم نگاهم کرد و گفت : من دیگه پیر شدم عزیزم، سریع تر از این نمیتونم....
یادم نیست تا حالا اینقدر شرمنده مادرم شده باشم. طی کردن اون مسیر 100 متر توسط مادرم برام داغون کننده بود. فقط داشتم نگاش می کردم. چقدر مادرم تغییر کرده بود. رنجورتر ، آرام تر ، توان کمتر. اصلا چرا پای راستش کمی می لنگید و اونو میکشید. دیدن این تصویر خیلی برام رنج آور بود. بیشتر از خودم ناراحت بودم که چرا کمتر حواسم به مادرم بود. همیشه پیشم بود ولی بهش دقیق توجه نمی کردم. بهم محبت می کرد و همیشه حواسش بهم هست ولی تشکر آنچنانی ازش نمی کردم. یادم نبود از مادرم کلمه نمی تونم رو شنیده باشم ولی امروز همه چیز تغیر کرد.
ی
جورایی این زندگی پر تلاطم لعنتی ما رو شبیه ماشین هایی تبدیل کرده که اکثراً هدف، کار و درآمد هست و دیگه وقتی برام عواطف و مهربونی و توجه باقی نمونده.
منبعد تصمیم گرفتم همیشه حواسم بهش باشه .جهت تشکر براش هدیه بگیرم. گاهی بشینم و نگاش کنم. دستش رو بگیرم. روی پاهاش دراز بکشم. واقعا نیاز دارم. حالا من بایستی پشتیبانش باشم. هر کاری از دستم بر بیاد انجام میدم تا بعدها وقتی پیشم نبودن، شرمنده نباشم.
پی نوشت یک : به نظر خودم فرزند خوبی برای پدرو مادرم بودم ولی این مطلب زاییده این قضیه هست که چند وقتی بود توجهم نسبت به پدرو مادرم کم شده بود.(مخصوصا بعد از ازدواج و مستقل شدن)
پی نوشت 2 : در نهایت توی اون قرعه کشی جایزه پراید که نبردیم ولی دست خالی برنگشتیم و بسته غذایی بردم. هر جور مربا که فکرش رو بکنید تو اون بسته بود !!!!
پی نوشت 3 : بخاطر استعداد کم و نوشتار ضعیفم ، نمیتونم ارزش واقعی مادرم رو بیان کنم ولی فقط یک کلام : وجودش تکرار نشدنیه
پی نوشت 4 : عکس مطلب مربوط به دست من و مادر بزرگمه. توی آخرین روزهای عمرش. مادری که همیشه سنبل مهربانی ،پشتیبانی ،گرمی و محبت بود. سال 95 از پیش ما رفت. خدا رحمتش کنه ....