مخزن تنهایی
- پنجشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۵۲ ب.ظ
- ۰ نظر
دیروز یازدهم دی ماه بعد از سه سال بود که به محل کار قبلیم می رفتم. اونجا نگهبان مخزن بودم (محترمانش میشه اپراتور مخزن). ابتدای خدمت کاریم اونجا گذشت. یک مکان بزرگی بود با دوتا مخزن بزرگ آب و ما از توی یک سوئیت بایستی یجورایی ازش مراقبت میکردیم. یادمه اولین شب کاریم یکی از مسئولین اداره باهام تماس گرفت و گفت اگه شب میترسی یکی از بچه ها رو بفرستم پیشت!! اون مسئول بعدها جای دیگه منتقل شد ولی با این حرفش داغونم کرد!!!
درسته تا اونجایی که یادمه از بچگی بیشتر از بقیه ترسو بودم. حتی با گذشت زمان و در زمان نوجوونی همچنان یکی بایستی دم در دستشویی تو حیاطمون وایمیستاد تا رفع حاجت کنم!!
شاید شب های اول مخزن کمی بخاطر تنهایی و اینکه اونجا هیچ همسایه ای نبود و من تقریبا داخل باغ بودم، کمی دلهره داشتم اما کم کم دیگه هیچ ترسی تو وجودم نبود . حتی از چراغ قوه هم استفاده نمی کردم. (گاهی وقتا نصفه شبا یهویی از خودم سوأل میکردم آخه چرا اصلا نمیترسم).
این تنهایی باعث شد بیشتر سمت چیزهایی برم که بهش علاقمند بودم . ی جورایی هم طرز تفکر و جهان بینی اولیه خودم اونجا شکل گرفت. توی اون تنهایی و بواسطه نعمت اینترنت، الگوهایی رو تو زندگیم پیدا کردم که احساس میکنم اگه اونجا نبودم، نه خودم و نه هیچکس دیگه بهم نشونش نمیداد.
در نهایت به اجبار بعد از 3 سال از مخزن و خاطراتش خداحافظی کردم و توی سیستم اداری مشغول به کارم. پشیمون نیستم. خیلی بموقع منتقل شدم. با اینکه بعد ازدواجم سرم شلوغ تر شده و دیگه تنهایی های مخزن هم وجود نداره اما با اینحال همچنان در حال تجربه و یادگیری جدید هستم.
خلاصه اینکه BlueMan قبل از تنهایی مخزن و بعد از اون کاملا متفاوت بود. کمی قویتر، محکمتر، بااعتمادبنفس تر، مهربان تر، مردمی تر، با ایمان تر و ......
- ۹۶/۱۱/۱۲