فرشته ای بنام خواهر
- سه شنبه, ۲ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۳۶ ب.ظ
- ۰ نظر
دقیقاً 10 سال قبل همین روزا بود که به خدمت سربازی رفتم. پادگان عجب شیر تبریز . اون روز صبح ساعت 6 صبح فکر نمیکردم قراره مستقیم بریم پادگان. واسه همین از خانواده خداحافظی نکردم. بعدشم شرایط داغون پادگان باعث شد تا 20 روز نتونم باهاشون تماس بگیرم. اینم از نامه خواهر عزیزم تو روزهایی که مهدیسای 9 ماهه رو داشت. حالا بعد از 10 سال من ی پسر کوچولی نازنین بنام رسا دارم که 9 ماهشه.
هیچوقت نمی تونم تصور اینم داشته باشم که خواهر نداشتم
همیشه از بچگی بهش وابسته بودم. وابستگی هایی که حتی فکرشم نمیشه کرد!!
از اون شبهایی که از ترس تو بچگی نصفه شبا بیدارش میکردم تا منو تا دستشویی مشایعت کنه ! (بعضی شبا دو بار) تا شب قبل خواستگاریم که نقش بازی میکرد تا بتونم صحبتهای شب خواستگاری رو تمرین کنم
و هزاران خاطره دیگه...
خلاصه بگم عشقی آبجی
- ۹۹/۱۰/۰۲