یک مرد آبی

یک مرد آبی

می نویسم تا بدانم که بودم. چه اشتباهاتی داشته ام. چه تفکراتی در گذشته داشتم .نوشتن برای من مانند یک میراث است. به همین میراث کوچک خود افتخار میکنم. میدانم نوشته هایم الزاما صحیح نیست و آنچنان هم بازدیدکننده ندارد اما میدانم این نوشته ها، خود واقعی من است. اگر روزی از نوشتن منصرف شوم آن روز از خود واقعی مرد آبی دور و دورتر شده ام.

لطفاً ترمز کنید

لذت

نمیدونم ی اتفاق بد بود یا نه. ولی برای اولین بار بود که تجربه خراب شدن ماشین تو بزرگراه اونم ساعت 10 شب رو تجربه میکردم. اصولا چون ماشین ندارم بصورت نوبتی از اقوام قرض میگیرم تا اونا هم شاکی نشن. خیلی شیک منو و همسر عزیزم مشغول گپ و گفت و خنده بودیم که چراغ stop  سمند روشن شد و نیش ما هم در همون لحظه کاملا بسته شد!!! میدونستم نیازه سر باطری رو دربیارم و دوباره سر جاش بذارم اما بدبختانه هیچ ابزاری تو ماشین بابا نبود. این وسط هم خانم به معنای واقعی کلمه جو میداد انگاری وسط کویر بنزینمون تموم شده باشه!!!

خلاصه بعد ی کمی تلاش بی حاصل گفتم بی خیال، چرا زودتر از ماشین های در حال حرکت کمک نگیرم. خیلی سریع با اعتماد بنفس خاصی دستم رو بلند کردم تا ی راننده با فرهنگ و محترم یا ی دونه از اون داش مشتی هاش جلو پام وایسه و مرام بذاره تا سریع ماشینم روشن شه. 5 دقیق شد 10 دقیقه بعدش 15 دقیق. دیگه دستم خسته شده بود. اصلا باورم نمی شد مگه میشه تو اینهمه ماشین یکیشون هم براش مهم نباشه. یعنی همشون تک سرنشین بودن که ترسیدن اون وقت شب خفتشون کنم.

ما خیلی بد شدیم . اینگاری وجدانی در ما وجود نداره . دلامون از سنگ شده. البته مطمئنم اگه بعد از خرابی ماشین ی خانوم دستش رو واسه کمک دراز کنه حتما جانفشانی مردم باعث تصادف زنجیره ای می شه!!! بعد دیشب احساس میکنم واسه خودم هم پیش اومده که کمک خواهی یکی رو کنار جاده دیدم ولی اون پاهای لعنتیم مردد بود که روی ترمز بره و رد شدم (توجیهم این بود بالاخره یکی هست که کمکش کنه).

البته آخرش ختم به خیر شد و ماشین رو خیلی آروم رسوندیم تا پمپ بنزین. بعدش هم از ی راننده کامیون ابزار گرفتم و درستش کردم . جالبتر زمانی شد که راننده کامیون گفت : تو همون سمنده نبودی که وسط راه کمک میخواستی !!!!!

پی نوشت 1 : این متن به سرعت نوشته شده و امکان اشتباه تایپی وجود داره و عکس کاملا بی ربط ولی لذت بخشه

پی نوشت 2 : لذت خوردن کباب ترکی دیشب رو هیچ چیزی نمی تونه خرابه کنه حتی خرابی ماشین!!!

پی نوشت 3 : خدا خودش میدونه برنامه ریزی کردم بعد از بازار و خرید و شام و ... آخرین کاری که قرار بود انجام بدم نماز بود که اونم من مقصر نبودم قضا شد ، خرابی ماشین باعث شد...!!!!

  • یک مرد آبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی